روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

برگ هجدهم

سلام دوستان مهربونم 

موقتا اومدیم اینجا ..میهن بلاگ هم ماشالله  تو زرد از آب در اومد

خب بریم سراغ تعریفی جات

دو سه روز بعد از اینکه همسر مادرو پدرش رو برد دکتر ..یشب دوتاشون اومدن خونمون که وسایلای نی نی رو ببینن..البته قرار بود خودم ازشون دعوت بگیرم ولی منتظر بودم کامل بشه سیسمونی بعد بگم بیان..که دیگه خودشون اومدن..تو اون مسافرت هم مادرشوهر یه دست بلوز شورت  مجلسیو دو تا لباس تو خونه ای برا نبات خانومی خریده بود که همسر هم یه شلوار خونه ای برا من و یه بلوز شرت مجلسی برا نی نی خریده بود..همه رو گذاشته بودم داخل کمدش

خلاصه اومدن دیدن و خیلیم تشکر کردن و سی تومنم به عنوان کادوی سیسمونی مادرشوهر زحمت کشید و گذاشت رو وسایلای نی نی


قبلشم هرکار کردم شام بیارم گفتن صرف شده و نخوردن..بعده نگاه کردن هم زود رفتن نموندن..

چند روز بعدش یعنی نهم  همین برج رفتم سونو.. تو هفته سی و پنج ..خداروشکر آب دور نی نی خوب بود ..سرشم اومده بود داخل لگن..وزنشم ۲۴۳۰ بود بچم..ولی به حساب سونو هفته سی و چهار بودم..عصرش هم رفتم پیش دکترم که گفتش به سونو‌ کار نداشته باش..از هفته دیگه یعنی هفته ۳۶ شروع کن به پیاده روی..بیست دقیقه صبح بیست دقیقه شب ..ولی فعلا پله زوده..

خونه مام که طبقه دوم و پله و اینحرفا..

بعدشم گفت دیگه مهم نیست لگن تنگ باشه یا نه در هر صورت میری برا طبیعی اگر آوردی که چه بهتر وگرنه سز میشی..عجب قانون مسخره ای..یعنی اینهمه زجر بکشی اخرشم بفهمی نمیتونی طبیعی بیاری ..خیلی استرس دارم..خدا کمک کنه إن شاء الله

فعلا باید برم تحت نظر مامای پزشک خانواده..اولی که کلا تحویل داد دیگه آزاد شد و نمیتونم برم پیشش ..ارجام دادن پیش یه پزشک خانواده دیگه که باید برم پیش مامای اون..

از اونور پزشک خانواده شوهرم و ماماش کسی دیگس که باید منم چون زنشم برم تحت نظر پزشک همسر..خواستم خروج بزنم برم پیش پزشک اون...که گفتن فقط یکم تا دهم هر برج میشه اینکارو کرد...

خلاصه من تا پایان بارداری مجبورم سه تا ماما عوض کنم.. مسخره س...

اصلا یه قانونهای من درآوردی داخل ایران گذاشتن که آدم شاخ در میاره ..پزشکتم اجباریه..آدم میمونه چی بگه 

الان دقیقا سی و شش هفته و سه روز هستم ..انقدر درد رحم و لگن دارم که شبیه پنگوئن راه میرم موندم چطور باید پیاده روی کنم..


هعیییییی...

یچند بارم مامان اینا اومدن و بقیه وسایلای نی نی رو جا دادن واسم..ابجیا هم ساک نی نی و بستن ..و بردن خونه که بشورن ..آفتاب بخوره و اتو بزنن ..که بدن بچه حساسه خدای نکرده حساسیت نگیره..

دیشب هم رفتم خونه برداشتم..مامان زحمت کشیده یه ده کیلو برنج مرغوب و روغن زیتون و روغن معمولی و برنج نیم دونه و دونه طارم ..نبات و شکر ..برام داده واسه موقع زایمانم..

از اونورم ما رسم داریم...کسی که میاد پیش نی نی و بهش ی ه بسته خوردنی بدیم... که شامل مثلا پفک و شکلات و ژله و اینچیزاس...که‌اونم مادرزن زحمت میکشه...

روز دهم هم  که مادر و بچه میرن حمام ..شام یا ناهار میدیم..یعنی پدر بچه ولیمه میده به بقیه ..به مناسبت تولد بچه ش

روزیم که مادر از بیمارستان مرخصش میکنن پدر بچه جلو پای  مادریه گوسفند قربونی میکنه 

خلاصه خرجا خیلی بالاس

سکه ای که مادرم عیدی برامون آورده بود رو‌همسر فروخت یک میلیون و صد ..چهارصد هم خودش گذاشت روش و یه مدال..یا آویز گردنی ظریف واسم خرید  البته عیار ۲۱..که موقع تولد نبات خانومی بهم کادو بده..

خداروشکر همه چی خودش جور میشه توکل بر خدا

بیچاره مادرم که بالای ده میلیون خرج سیسمونی شده..واقعا شرمنده شم ..خرجای منم پشت سرهم بوده مجبور شد وام گرفت برا سیسمونی..

إن شاء الله نی نیم سالم باشه دیگه هیچی نمیخوام...برام دعا کنید ...شمارش معکوسم شروع شده..