روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

برگ بیست و پنجم

امروز دهم زایمانم بود و طبق رسوم و عرف خودمو نی نی رفتیم حموم زایمان!

دیشب و امروز زنگ زدم مادرشوهرم که اونم بیاد ولی قبول نکرد و گفت هم پله نمیتونم هم  اینکه مادربزرگ خونمونه و نمیشه!

البته سر کیانا هم سرشوریم نیومد! شیش روزم بیشتر ننشست  برا پرهامم همینطور!

 

بجاش آبجیام و مامانم زحمتشو کشیدن و کلی کمکم کردن،صبحش یه خانومه اومده بود و خونه جدیدو تمییز کرده بود ،،عصرش هرچی گفتم بریم یه مشت وسیله ها رو ببریم شوهرم حوصله ش نشد از خستگی داشت بیهوش میشد

یهو سر شب گفت پاشین وسیله ها رو جمع کنید ببریم


آبجیا هم تو سه سوت آشپزخونه رو جمع و جور کردن،،چند سری وسیله ها رو بردن و اخرش نشستن تو کابینت بچینن


بعدشم شوهرم اومد منو برد که خودم نظارت کنم،،که دیدیم اونیکی خواهرمم اومده کمک،،مادرشوهر اینام اومدن 

البته کمکی که نکرد فقط باباش یکم وسیله ها رو چید!

مادربزرگشم یه پتو نوزادی و نبات و بیست تومن پول هدیه داد به پرهام!


منم دیگه دیدم حالم بده،،نمیتونم وایسم رفتم دراز کشیدم

امروزم باید برم بخیه هامو بکشم ولی کسی نیست ببردم،،

روز دوازدهم رفتم بخیه مو کشیدم

ظهرش شوهرم منو برد

 فک کنم چهار اذر بود که رفتیم خونه قبلیو چک گردیم و کلید تحویل بدیم! رفتیم با همسایه واحد یک مون هم خداحافظی کردیم  که کادو هم به نی نی داد،،البته بچه رو نبرده بودم


عصرش دخترم تب گرده بود چهل درجه،،فردا صبحش نوبت گرفتم بردمش دکتر،،،نی نی رو هم بردم چکاپ کنم،، دوباره ازمایش گرفتن و زردیش باز رفته رو نه و نیم!

شیش روز تمام زیر مهتابی بود،خیلی سخت گذشت،،خدا کنه دیگه مهتابی نخواد!


۶ اذرم وسیله هامو جمع کردم از خونه مامانمو و رسما اومدیم خونه خودمون!

دو روزه خونه جدید هستیم ولی نه نت دارم نه تلفن