روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

برگ بیست وچهارم

قطع شدن نت خیلیم بد نشد

حداقلش این که خیلیا برگشتن سر زندگیشون!

الان که فگر میکنم میبینم چقدر وقت زیاد دارم

چقدر بیکارم،،چقدر کارام انجام شده

هرچقدر میگردم ،،میخوابم،،میشینم،،بازم وقت زیاد دارم

انگار این شوک برا خیلیامون لازم بود!


نمیدونم چرا اینروزا خیلی به گذشته فکر میکنم،،به تصمیماتم ،،به اشتباهاتم،،به اتفاقاتی که واسم افتاد!

اونموقع فکر میگردم بدبخت ترین عالمم،،دیگه این دردا تموم نمیشن!

نمیدونستم خدا  یچیز بهتری واسم درنظر گرفته و چون میگذرد غمی نیست!

حالا نگذشت؟

نه سال گذشت! باورم نمیشه! 

کم نیستا!

پنج سالم از تموم شدن اون اتفاقات نحس گذشته!

چجوری من زنده موندم؟ چجوری زندگی  کردم؟چطور نفس کشیدم؟

چقدر سخت گذشت!ـ

گاهی فکر میکنم واقعا این من بودم که اینهمه بارو بدوش کشیدم اونم تو سن کم! چطور طاقت اوردم،،چطور تحمل کردم؟

اگه الان بود که عمرا میتونستم!

دلم گرفته،،خیلیم گرفته! میخوام گریه کنم،،داد بزنم،،دلم میخواد برگردم عقب همه اون اتفاقارو پاک کنم،،انگار که از اول هیچی نبوده

دلم خیلی چیزا میخواد

نمیدونم چمه شایدم افسردگی پس از زایمان گرفتم

همیشه سعی کردم قوی باشم ولی الان حس میکنم دیگه سعیشم نمیتونم بکنم

انگار یه تریلی با بارش از روم رد شده،،یه حس کوفتگی شدید دارم

گاهی با خودم فکر میکنم چقدر بعضیا بیکارن یا هیچ دغدغه ای ندارن که پی یه حرف بی اهمیتو میگیرن و انقدر میرن تا تهش آشوب بپا شه!

چرا فلانی خونه مون نیومد؟ چرا به من نگفتی خونه فلانی مراسمه! چرا شما یه سوالی نگرفتین،،چرا شما اونکارو نکردین،،چرا شما اینکارو نکردین،،منم تلافی میکنم ،،منم فلان میکنم!

آخ خدایا

دغدغه ی ما کجا و دغدغه های اونا کجا

ما لنگ دویست تومنیم اونا تو میلیاردها غلت میزنن دغدغه شون شده  یه مشت حرفای خاله زنکی و گله گی های بی معنی

واقعا داریم به کجا میریم!؟


تو شبکه های مجازی مینویسیم،،سرمون باید به کار خودمون باشه ،،کسیو قضاوت نکنیم ! از اونور دائم سرمون تو زندگیه مردمه و روزی صد مرتبه هر جور که دلمون خواست به قاضی میریم!

کار بعضیامون شده حسادت ،،فضولی،،قضاوت،،حسرت،،!

بسه دیگه بزارین طرف زندگیشو بکنه! انقدر بد نباشیم،،بدجنسی تا کی؟ آخرش قراره هممون تو یه وجب جا بخوابیم! چی میشه دیگه؟ چیو میخوایم ثابت کنیم؟ به کی؟


خسته ‌شدم از ادمهای اطرافم! از قضاوتاشون از حرفاشون،،از نیش و کنایه هاشون،،تا انتخاب اسم بچه هم نظر میدن! حالا تو اسم انتخاب کردی شناسنامه گرفتی ،،میان تو رو خودت میگن وای چه اسم زشتی،،این چیه انتخاب کردی!

اخه به توچه! سر پیازی ،،ته پیازی! 

بعضیا فکر میکنن نظر ندن میمیرن! یا حرف نزنن بهشون میگن لال! 

بشین زندگیتو بکن انقدرم  تو زندگی مردم سرک نکش!

نظرات 10 + ارسال نظر
سمانه چهارشنبه 6 آذر 1398 ساعت 12:47 http://vaniajoonam1389.niniweblog.com

ای جانم.. زهرای نازنین.. خانم سیب جان اگر برات مقدوره آدرس زهرا رو برام بذاری ممنون میشم.

سلام جانم،،متاسفانه ادرس نذاشته
ان شالله که پیامتو ببینه و ادرسشو بزاره واست

ناشناس شنبه 2 آذر 1398 ساعت 23:41 http://200280.blogsky.com

امیدوارم روزی برسه دست از قشاوت بکشیم چون تنها قاضی عادل خداست

کاش !!! امیدوارم..

خودم شنبه 2 آذر 1398 ساعت 00:52 http://swipi.blogsky.com

اول اینکه خونه جدیدتون مبارک باشه
دوم اینکه قدم نو رسیده هم مبارک باشه ان شالا که پا قدمش براش خیر و برکت بیاره
سوم اینکه حسودا یه جورین که خدا دوسشون نداره و بهشون هیچی نمیده و اینا هم زور الکی میزنن
این قطعی اینترنت هم برای منم خیلی خوب بود. به کانون گرم خانواده ملحق شدم
قبلا مردم زندگیشون رو کلا به رخ هم میکشیدن که ما فلان داریم و بهمان یا مثلا کشورهای فلان میریم و بهمان
الان کمتر میبینیم و زندگیمون هم راحتره
پست آخرم هم نمی دونم چرا کامل پاپلیش نشد و دوباره ویرایش زدم اگه خواستین منو بخونید
براتون آرزوی حال خوب و روزای خوب رو دارم عزیزم

ممنون عزیزم از اینهمه دعای قشنگت،،ان شالله و الهی اممین،،چی بگم والا،،خدا ان شالله به اونام بده،،اره واقعا خیلیا برگشتن به کانون گرم خانوادشون،،حالا میام وبت بازم

زهرا از خوزستان به سمانه جمعه 1 آذر 1398 ساعت 20:07

سلام سمانه جان خوبی خداروشکر اینجا پیدات کردم

سمانه جمعه 1 آذر 1398 ساعت 15:59 http://vaniajoonam1389.niniweblog.com

هی دختر... نگم برات که چی کشیدم از آدمهای کیسه پر پول مغز خالی... انگار فقط خودشون آدمند...
ریلکس باید بود، هرکاری هم بکنیم اونها درست نمیشن فقط باید فاصله گرفت...

سمانه چقدر خوب گفتی،،مغز خالی!
خاله شوهرم تو بیمارستان جلو همه بهم گفت آخ و وای نکن سال دیگه بازم لنگات هواس همینجایی!
مثلا معلمم هست!
چقدر بیشعور ،،چقدر حسود!
اره واقعا فاصله باید گرفت

اسماعیل بابایی جمعه 1 آذر 1398 ساعت 07:12 http://fala.blogsky.com

آدم های این شکلی کم نیستن. آدم هایی هم که کاری به کار بقیه نداشته باشن بیشتر در معرض آسیب هستن!
هرچند به سختی، اما می گذره.
به امید روزهای بهتر برای شما در کنار عزیزانتون.

ممنونم از دعای خیرتون،،سپاس

خانومی پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 18:15 http://Maaan.blog.ir

اتفاقا اسم های قشنگی انتخاب کردی ، خدا بچه هاتو برات حفظ کنه و انشالله عاقبت بخیر بشن

ممنون خانومی
مرسی از دعای خیرت

خاطره پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 12:27

خیلی از آدمها رفتارشون طوریه انگار بیکارن یا حوصله ی دردسر دارن فقط کارشون اینه تو زندگی دیگران سرک بکشن و حرف بزنن

از خودت قهرمان نساز از بقیه کمک بخواه کم کم وسایل رو بچین...ببخشید تو پستهای قبل فراموش کردم بگم خونه ی جدید مبارک ان شاالله تو خونه ی جدید پر از اتفاقات خوب و خوش براتون رقم بخوره.

ممنون عزیزمـ
ان شالله روزی همه ی خونه ندارها
حالا قراره بیان کمک چون واقعا من در توانم نیست اونم با شکم پاره که هنوز بخیه هاشم نکشیدم
مرسی

خاطره پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 10:13 https://khaterate-khatereh.blogsky.com

جواب ابلهان خاموشی ست البته میدونم تا حدی میتونی تحمل کنی بنظر من بهترین کار اینه جوابشون رو مثل خودشون بدی
تو افسردگی نگرفتی فقط چون مسولیت دو تا بچه رو دوشته کارهای خونه هم هستن خسته شدی نیازی نیست هر روز خونه تمیز و مرتب باشه اول خودت و بچه هات بعد خونه
امیدوارم دیگه روی غم رو نبینی و اون گذشته هم از ذهنت اونقدر کمرنگ بشه که قابل دیدن نباشه

وای دیوونه شدم از دسشون،،مدل من اینجوریه که کاری به کسی ندارم دلمم نمیخواد کسی کاری به کارم داشته باشه،
نمیدونم ولی خیلی خسته م،،حس میکنم کوه جا به جا کردم،،ایرادای دخترمم یطرف دیگه،،توانمو گرفته،،فعلا وسط اسباب کشی ام کاری ام نمیتونم انجام بدم
مرسی عزیزم اره خسته م شدید

دریا پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 08:19 http://Dailyme1999.blogsky.com

این جور ادما زیادن ، و واقعا رو مخت راه میرن
امیدوارم دیگه هیچوقت سختی نکشی تو زندگیت عزیزم ، نینی ها نساز به صبر و حوصله ی زیاد تو دارن ، به افسردگی فک نکن ، اگه فک میکنی واقعا حال روحیت خوب نیست حتما پیش روانشناس یا روانپزشک برو میتونه خیلی کمکت کنه ، توکه تا اینجا این همه قوی بودی و سختیارو تحمل کردی ازین به بعد هم میتونی حتما ، تازه الان که مادری و خیلی مسئولیتت سنگین تره .. بقول معروف خداروشکر کن که میگذره و نمیمونه ، میگذره و اخرش رو سیاهی میمونه واسه خودشون..

ممنون دریا جون
بابا صبر منم یه حدی داره،،اخه چقدر دیگه؟
حق با توئه بچه ها مادر سالم میخوان
نه اونقدرم حاد نیست،،ولی اگه روانشناس تو دسترسم بود حتما استفاده میگردم ازش،،،مرسی,عزیزم،،ان شالله ،،چون میگذرد غمی نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.