روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

روزمرگی های خانوم سیب

اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست

برگ بیست و سوم

امان از دست جارو

بزارید یکمم خاله زنکی بنویسم

سر نی نی اولم جارو برا من یک عدد پوست تخمه م ویارونه نیاورد

با اینکه من تنها جاریش بودم و ادعاش   میشد!

سر دومی هم همینطور

یعنی واسه مادرشوهر و برادر شوهر مجرد غذایی چیزی درست میکرد میبرد ولی حتی یکبارم نگفت فلانی حامله س شاید دلش بکشه!

خب بهتر منم نمیبرم!

تقریبا من چهار ماه و نیمه حامله بودم گه جارو هم بچه دومشو حامله شد!

یعنی در تلاش بود ولی بالاخره ایندفه خواست خدا بود و بعده هفت سال شد!

البته بعده دو سقط

یه روز زنگ زد حالمو پرسید 

اما نگفت حاملس و فرداش سونو داره! در صورتیکه من با اینکه دقیقا فرداش سونو داشتم بهش گفتم حامله م و فردا میخوام برم سونو

فردا شبش مادر شوهرم زنگید که جاریت حامله س

منم تبریک گفتمش!

چن روز بعد پدرشوهرم زنگید گه تو زنگم زدی به جاریت تبریک بگی؟ـگفتم پیام دادم تو واتساپ ! تبریک گفتم

چون روز قبلش من باش تلفنی صحبت کردم ولی یک کلمه نگفت فردا سونو دارم!ـمادرشوهرمم در اومد که خب چون هنوز سونو نکرده بوده نگفته

گفتم منم سونو نکرده بودم ولی بهش گفتم!  برا همین اصلا زنگ نمیزنم،،میخواست بگه!

شما خودتو ناراحت نکن این یچیزیه بین منو اون،، میخواست بگه مگه من ازش برمیداشتم! انقدر دعا کردم حامله شه جبران کنم کاراشو،،مثل خودش باش رفتار کنم! 

هرکی هرجور باهام رفتار کنه همونجورم باش رفتار میکنم!


چه پر رو به من میگه زنگ بزن تبریک بگو! ولی جرات نداره از اون چیزی بخواد

ازش میترسه!

منم گذاشتم یهفته شد بعد زنگ زدم تبریک گفتم!

چون خودم شخصا بهش گفته بودم حامله م ولی اون شخصا نگفت ناراحت شدم وگرنه اصلا ادم حسودی هم نیستم


خلاصه گذشت 

زمانیکه من بچه اولمو حامله بودم هر روز به من زنگ میزد و یه چیزی بارم میداد منم که خنگ

تازه ازدواج کرده بودم و زیاد نمیشناختم

مثلا میگفت باید همونجور که چهار سال قبل به بچه من فلان دادن به بچه تو هم بدن!

چرا برا تو اینکارو کردن برا من نه

خب به من چه ربطی داره! گفتم از خودشون بپرس!ـ


اصلا یحرفای میزد ! کهنه مال ده سال پیش که هیچ ربطی به منم نداشت


الانم که پدرشوهرم واسه دخترم دوچرخه خریده ،،گله گذاری کردن که چرا دوچرخه خریده! پدرشوهرمم گفته برا دختر تو هم خریدم ،،بزرگترشم گرفتم!

واقعا حالا این کجاش حسودی داره؟ اگه واسش نگرفته بود حق داشت ولی الان اینحرفا  معنی جز حسادت نمیده


بعد زنگ زده بهشون که باید اونچیزیو که تو خونه نویی پسرت بهشون دادی همونو به ما هم بدی!

مادرشوهرمم گفته حالا شما برید خونه نویی ما همونو میدیم

نگران نباشید"!

در صورتیکه مادرشوهرم سی تومن داد بهشون که خونه درست کنن! ولی به ما نداد که خونه میخاستیم بخریم و مادرم بجاش وظیفه اونا رو بجا اورد!

من هیچوقت یک کلمه نگفتم چرا به شما انقدر دادن به ما ندادن!

الانم که یهفته مادرشوهرم سر زایمانم اومد خونمون!

جارو و شوهرش سر یه بهانه ای  بامبول در اوردن و دعوا راه انداختن

با پدرشوهرم اینا،،اونام ناراحت

هنوز چهار روز نشده مادرش بلند شده که من میرم خونمون،،حالم خوب نیست و اینحرفا

منم عصبی شدم گفتم یعنی چی 

غلط کرد زنگ بزنه از این حرفا بزنه مگه نمیدونه زن زائو اینجا هست! پدرشو در میارم،،دیگه حسودی تا کجا!؟ برا چی یکاری میکنه که شادی تو دلتون زهر بیاد و پاشی بگی میخوام برم خونمون!

انقدر سر و صدا کردم که حساب دستش بیاد زنیکه پیرخرفت بخا‌طر یگی دیگه میخواد بره،،بیشعور

انقدر ادم نیست که یجوری رفتار کنه من نفهمم،،اصلا عین خیالش نیست که زن زائو حرص نخوره

چقدر ادم باید بیشعور باشه! که موضوعی که نه به ما مربوطه نه مهمه رو انقدر بزرگش کنه که این دلخوریا پیش بیاد


خدا لعنت کنه ادم حسودو 

واگذارش میکنم به اون بالایی که ان شالله اونقدر غرق گرفتاریاش بشه که منو یادش بره

نظرات 6 + ارسال نظر
خودم شنبه 2 آذر 1398 ساعت 00:43 http://swipi.blogsky.com

من آذمای حسود و بدبخت رو اینجوری دعا میکنم :
میگم خدایا انقد خوشبختشون کن که دیگه وقت سرک کشی تو زندگی منو نداشته باشه و حسودی نکنه
چون اگه بدبخت باشه مشکلاتمون بیشتر تر میشه

خانومی چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 22:35 http://Maaan.blog.ir

سیب جان حرص نخور

نمیشه اخه

دریا چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 20:10 http://Dailyme1999.blogsky.com

بنظرم اصلا اهمیت ندهبه رفتارهای این جاری حسود ، هرچقد خودتو ازش دور بگیری و به رفتاراش بها ندی اون بدتر میسوزه

من بها نمیدم،،مادرشوهرم مث چی ازش میترسه و بهش بها میده متاسفانه،،الانم قراره جلسه بزارن که اختلافاتشونو حل کنن

دریا چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 20:09 http://Dailyme1999.blogsky.com

اه ، چ روزای سختی رو گذروندی دختر
خدا صبرت بده

ممنون عزیزم

خاطره چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 15:41 https://khaterate-khatereh.blogsky.com

همینکارو میکنم اما اینقدر میگه و میگه تا به حرف بیام خداروشکر دو هفته ست ندیدمش

هرچی میخواد بگه،، همش لبخند بزن،،در موردشون صحبتی نکن
خداروشکر پس

خاطره چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 10:00 https://khaterate-khatereh.blogsky.com

جاری منم دقیقا تا میشینه کنارم فقط حرف خانواده و فامیل شوهر رو میزنه بعد میره به دروغ از جانب من حرف تحویل اونا میده خداروشکر ارتباطم باهاش فقط در حد منزل مادرشوهره.

اینجور مواقع اصلا جوابش نده و بدگویی خانواده شوهرو نکن
واسه ما که همش منوومقایسه میکنه با خودش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.